لحظاتي بُريده و حسّي با مکتب امپرسيونيسم
لحظاتي بُريده و حسّي با مکتب امپرسيونيسم
لحظاتي بُريده و حسّي با مکتب امپرسيونيسم
نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع اختصاصي فارسي: راسخون
منبع اختصاصي فارسي: راسخون
مکاتب مهم ادبي و اروپا به ترتيب ورود به صحنه ي ادبيات جهاني عبارتند از : مکتب کلاسيک - مکتب رمانتيک - مکتب رئاليسم - مکتب ناتوراليسم - مکتب سمبوليسم ودر نهايت مکتب سوررئاليسم. اما بعد از اين شش مکتب مهم و معتبر جهاني هر از گاهي سبکهاي ادبي کوچکتري هم طلوع کردندکه نه به گستره آن شش سبک معتبر و فراگير، ولي در سطح کوچکتر و محدودتري، چند صباحي خوب درخشيدند ولي دولتشان مستعجل بود و دير يا زود افول کردند.
«امپرسيونيسم» يا تأثرگرايي بود که نگاهي گذرا به آن خالي از لطف نيست.
سبک «امپرسيونيسم» ابتدا توسط «رودِن » در هنر پيکرتراشي، در اواسط قرن نوزده ميلادي ابداع شد و طرفداران نسبتاً زيادي کسب کرد.
در اواخر سده نوزده و اوايل بيست، معيارهاي به کار رفته در اين شيوه، مورد توجه نقاشان قرار گرفت و رفته رفته به هنر نقاشي کشيده شد.
ديري نگذشت که «تأثيرگرايي» از پيکر تراشي و نقاشي به دنياي ادبيات کشيده شد و ادبيات ذهني، حسي را در کشور فرانسه پايه ريزي کرد.
داستانهاي امپرسيونيستي را داستانهاي حسي، آني (لحظه اي) گفته اند. زيرا همانطور که نقاش امپرسيونيست طبيعت را لحظه لحظه، آن گونه که خودش احساس مي کرد به تصوير مي کشيد. داستان نويس تأثير گرا هم طبيعت، اشخاص و رويدادهاي داستانش را حسي، لحظه اي به تحرير درمي آورد، نه بطور کامل و جامع، برابر مؤلفه هاي رئاليسم.
شاخص ترين داستان نويس اين سبک خانم «ويرجينيا وولف» نويسنده انگليسي بود. او معتقد بود که داستان نويس موظف نيست که طبيعت، اشياء، حوادث و آدمهاي داستان را همان طور که در دنياي رئال (واقعيت) وجود دارند مو به مو تشريح کند؛ بلکه نويسنده مي تواند گوشه هايي از واقعيت ها را بر اساس ذهنيات و اعتقادات شخصي اش ارايه کند. مثلاً به جاي نگارش جزئيات يک درخت، مي توان اثر آن درخت را به صحنه آورد. يعني حسي، آني با درخت برخورد کرد، نه با ديدگاه ناتوراليستي .
به همين ترتيب شخصيتهاي داستان را هم مي توان ذهني، تجريدي به تصوير کشيد، نه بطور کامل و جامع. مثلاً دليلي ندارد که يک شخصيت از اول تا آخر داستان در همه ي رويدادها و جزئيات داستان حضور فعال داشته باشد. بلکه در اکثر داستان ها، حضور ضمني و تلويحي شخصيت، ممکن است قوام و زيبايي داستان را سبب شود و باعث تحرک و پويايي ذهن خواننده گردد. زيرا ورود به دنياي تخيلات و ذهني نويسنده، نياز به تلاش و تفکر عميق دارد، و نمي توان با داده هاي کم رنگ نويسنده، به احساسات دروني شخصيتهاي داستان پي برد.
اختصاصات و مؤلفه هاي مهم داستانهاي امپرسيونيستي را مي توان در چند جمله خلاصه کرد: داراي طبيعتي بريده بريده و زودگذر + وقايعي لحظه اي و درهم تنيده + شخصيتهايي رام و عاشق پيشه، و نه دُگم و راه نداني + بُرشهاي حسّي، آني + حوادثي ذهني و آزادانه، و نه منطبق بر واقعيتهاي رئاليستي + آدمهايي رام و رونده، نه مانا و سخت و مقاوم و...
«امپرسيونيسم» يا تأثرگرايي بود که نگاهي گذرا به آن خالي از لطف نيست.
سبک «امپرسيونيسم» ابتدا توسط «رودِن » در هنر پيکرتراشي، در اواسط قرن نوزده ميلادي ابداع شد و طرفداران نسبتاً زيادي کسب کرد.
در اواخر سده نوزده و اوايل بيست، معيارهاي به کار رفته در اين شيوه، مورد توجه نقاشان قرار گرفت و رفته رفته به هنر نقاشي کشيده شد.
دلمشغولي و دستمايه اصلي امپرسيونيست ها «طبيعت» بود . اما نه آن طبيعتي که «ناتوراليست» ها مي ديدند. بلکه طبيعتي بريده بريده و لحظه لحظه . طبيعتي که از لحظات و صحنه هاي متعددي، به اقتضاي ذوق و سليقه نقاش شکل مي گرفت. طبيعتي که هر لحظه اش به رنگي و حسي خاص نشان داده مي شد و موضوع ويژه اي را به تصوير مي کشيد.
مُبدع و مؤسس اصلي نقاشي امپرسيونيسم «کلود مونه» ي فرانسوي بود که با تابلوي مشهور «تأثر» اش، اين شيوه را از مجسمه سازي به نقاشي کشاند.ديري نگذشت که «تأثيرگرايي» از پيکر تراشي و نقاشي به دنياي ادبيات کشيده شد و ادبيات ذهني، حسي را در کشور فرانسه پايه ريزي کرد.
داستانهاي امپرسيونيستي را داستانهاي حسي، آني (لحظه اي) گفته اند. زيرا همانطور که نقاش امپرسيونيست طبيعت را لحظه لحظه، آن گونه که خودش احساس مي کرد به تصوير مي کشيد. داستان نويس تأثير گرا هم طبيعت، اشخاص و رويدادهاي داستانش را حسي، لحظه اي به تحرير درمي آورد، نه بطور کامل و جامع، برابر مؤلفه هاي رئاليسم.
شاخص ترين داستان نويس اين سبک خانم «ويرجينيا وولف» نويسنده انگليسي بود. او معتقد بود که داستان نويس موظف نيست که طبيعت، اشياء، حوادث و آدمهاي داستان را همان طور که در دنياي رئال (واقعيت) وجود دارند مو به مو تشريح کند؛ بلکه نويسنده مي تواند گوشه هايي از واقعيت ها را بر اساس ذهنيات و اعتقادات شخصي اش ارايه کند. مثلاً به جاي نگارش جزئيات يک درخت، مي توان اثر آن درخت را به صحنه آورد. يعني حسي، آني با درخت برخورد کرد، نه با ديدگاه ناتوراليستي .
به همين ترتيب شخصيتهاي داستان را هم مي توان ذهني، تجريدي به تصوير کشيد، نه بطور کامل و جامع. مثلاً دليلي ندارد که يک شخصيت از اول تا آخر داستان در همه ي رويدادها و جزئيات داستان حضور فعال داشته باشد. بلکه در اکثر داستان ها، حضور ضمني و تلويحي شخصيت، ممکن است قوام و زيبايي داستان را سبب شود و باعث تحرک و پويايي ذهن خواننده گردد. زيرا ورود به دنياي تخيلات و ذهني نويسنده، نياز به تلاش و تفکر عميق دارد، و نمي توان با داده هاي کم رنگ نويسنده، به احساسات دروني شخصيتهاي داستان پي برد.
اختصاصات و مؤلفه هاي مهم داستانهاي امپرسيونيستي را مي توان در چند جمله خلاصه کرد: داراي طبيعتي بريده بريده و زودگذر + وقايعي لحظه اي و درهم تنيده + شخصيتهايي رام و عاشق پيشه، و نه دُگم و راه نداني + بُرشهاي حسّي، آني + حوادثي ذهني و آزادانه، و نه منطبق بر واقعيتهاي رئاليستي + آدمهايي رام و رونده، نه مانا و سخت و مقاوم و...
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}